ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم
|
|
فخر بر شاهان عالم در گدائی یافتیم
|
ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب
|
|
در جوار قرب جانان آشنائی یافتیم
|
سالها بانگ گدائی بر در دلها زدیم
|
|
لاجرم بر پادشاهان پادشائی یافتیم
|
ای بسا شب کاندرین امید روز آوردهایم
|
|
تا کنون از صبح وصلش روشنائی یافتیم
|
ترک دنیی گیر و عقبی زانکه در عین الیقین
|
|
زهد و تقوی را خلاف پارسائی یافتیم
|
چون ازین ظلمت سرای خاکدان بیرون شدیم
|
|
هر دو عالم روشن از نور خدائی یافتیم
|
سالکان راه حق را در بیابان فنا
|
|
از چهار و پنج و هفت و شش جدائی یافتیم
|
از جناب بارگاه مالک ملک وجود
|
|
هر زمان توقیع قدر کبریائی یافتیم
|
کفر و دین یکسان شمر خواجو که در لوح بیان
|
|
کافری را برتر از زهد ریائی یافتیم
|