ما ز رخ کار خویش پرده بر انداختیم | با رخ دلدار خویش نرد نظر باختیم | |
مشعلهی بیخودی از جگر افروختیم | و آتش دیوانگی در خرد انداختیم | |
بر در ایوان دل کوس فنا کوفتیم | بر سر میدان جان رخش بقا تاختیم | |
گر سپر انداختیم چون قمر از تاب مهر | تیغ زبان بین چو صبح کز سر صدق آختیم | |
شمع دل افروختیم عود روان سوختیم | گنج غم اندوختیم با غم دل ساختیم | |
سر چو ملک بر زدیم از حرم سرمدی | تا علم مرشدی برفلک افراختیم | |
چون دم دیوانگی از دل خواجو زدیم | مست می عشق را مرتبه بشناختیم |