به گدائی به سر کوی شما آمدهایم
|
|
دردمندیم و بامید دوا آمدهایم
|
نظر مهر ز ما باز مگیرید چو صبح
|
|
که درین ره ز سر صدق و صفا آمدهایم
|
دیگران گر ز برای زر و سیم آمدهاند
|
|
ما برین در بتمنای شما آمدهایم
|
گر برانید چو بلبل ز گلستان ما را
|
|
از چه نالیم چو بی برگ و نوا آمدهایم
|
آفتابیم که از آتش دل در تابیم
|
|
یا هلالیم که انگشت نما آمدهایم
|
به قفا بر نتوان گشتن از آن جان جهان
|
|
کز عدم پی بپی او را ز قفا آمدهایم
|
گر چو مشک ختنی از خط حکمش یک موی
|
|
سر بتابیم ز مادر بخطا آمدهایم
|
نفس را بر سر میدان ریاضت کشتیم
|
|
چون درین معرکه از بهر غزا آمدهایم
|
غرض آنستکه در کیش تو قربان گردیم
|
|
ورنه در پیش خدنگ تو چرا آمدهایم
|
دل سودازده در خاک رهت میجوئیم
|
|
همچو گیسوی تو زانروی دوتا آمدهایم
|
ایکه خواجو بهوای تو درین خاک افتاد
|
|
نظری کن که نه از باد هوا آمدهایم
|