مدام آن نرگس سرمست را در خواب میبینم
|
|
عجب مستیست کش پیوسته در محراب میبینیم
|
اگر خط سیه کارش غباری دارد از عنبر
|
|
چرا آن زلف عنبربیز را در تاب میبینم
|
اگر چه واضع خطست این مقلهی چشمم
|
|
ولیکن پیش یاقوتت ز شرمش آب میبینم
|
دلم همچون کبوتر در هوا پرواز میگیرد
|
|
چو تاب و پیچ آن گیسوی چون مضراب میبینم
|
نسیم خلد یا بوی وصال یار مییابم
|
|
بهشت عدن یا منزلگه احباب میبینم
|
مرا گویند کز عناب خون ساکن شود لیکن
|
|
من این سیلاب خون زان لعل چون عناب میبینم
|
برین در پای برجا باش اگر دستت دهد خواجو
|
|
که من کلی فتح خویش در این باب میبینم
|