من بار هجر میکشم و ناقه محملم
|
|
برگیر ساربان نفسی باری از دلم
|
طوفان آب دیده گر ازین صفت رود
|
|
زین پس مگر سفینه رساند بمنزلم
|
با درد خود مرا بگذارید و بگذرید
|
|
کایندم نماند طاقت قطع منازلم
|
گفتم قدم برون نهم از آستان دوست
|
|
از آب دیده پای فرو رفت در گلم
|
هرجا که مینشینم و هر جا که میروم
|
|
نقشش نمیرود نفسی از مقابلم
|
گر دیگری بضربت خنجر شود قتیل
|
|
من کشته دو ساعد سیمین قاتلم
|
آندم که خاک گردم و خاکم شود غبار
|
|
از بحر عشق باد نیارد بساحلم
|
هر چند عمر در سر تحصیل کردهام
|
|
بیحاصلیست در غم عشق تو حاصلم
|
خواجو برو که قافله کوس رحیل زد
|
|
ای دوستان چه چاره چو من در سلاسلم
|