ای لاله برگ خویش نظرت گلستان چشم
|
|
یاقوت آبدار تو قوت روان چشم
|
خیل خیال خال تو بیند بعینه و
|
|
در هر طرف که روی کند دیدبان چشم
|
دور از توام ز دیده نماند نشان ولیک
|
|
برخاک درگه تو بماند نشان چشم
|
یکدم بیاد آن لب و دندان در نثار
|
|
خالی نشد ز گوهر و لعلم دکان چشم
|
روز سپید اگر نه بروی تو دیدهام
|
|
یا رب سیاه باد مرا خان و مان چشم
|
ای بس که ما بسوزن مژگان کشیدهایم
|
|
زنجیرههای جعد تو بر پرنیان چشم
|
چون میروی کجا نشود ملک دل خراب
|
|
ما را که رود میرود از ناودان چشم
|
پستان سیمگون تو با اشک لعل ما
|
|
آن نار سینه آمد و این ناردان چشم
|
خواجو نگر که رستهی پروین ز تاب مهر
|
|
هر صبح بیتو چون گسلد ز آسمان چشم
|