وقتست کز ورای سراپردهی عدم
|
|
سلطان گل بساحت بستان زند علم
|
دریا فکنده ذیل بغلتاق فستقی
|
|
هر دم عروس غنچه برون آید از حرم
|
از کلک نقشبند قضا در تحیرم
|
|
کز سبزه بر صحیفهی بستان زند رقم
|
آثار صنع بین که بتاثیر نامیه
|
|
هر دم لطیفهئی بوجود آید از عدم
|
صحن چمن ز زمزمهی بلبل سحر
|
|
گردد پر از ترنم زیر و نوای بم
|
از آب چشمه تیره شود چشمهی حیات
|
|
وز صحن باغ رشگ برد گلشن ارم
|
جعد بنفشه بین ز نسیم سحرگهی
|
|
همچون شکنج طره خوبان گرفته خم
|
گر در چمن بخنده درآید گل در روی
|
|
باور مکن که او بدوروئیست متهم
|
نرگس چو شوخ دیدگی از سر نمینهد
|
|
نازک دلست غنچه از آن میشود دژم
|
بیچاره لاله هست دلش در میان خون
|
|
گوئی ز دست باد صبا میبرد ستم
|
بر سرو سوسن از چه زبان میکند دراز
|
|
آزاده راز طعن زبان آوران چه غم
|
خواجو چو سرو تا نکنی پیشه راستی
|
|
نتوان نهاد در ره آزادگی قدم
|
بخرام سوی باغ که چون لعل دلبران
|
|
عیسی دمست نکهت انفاس صبحدم
|
و اطراف بوستان شده از سبزه و بهار
|
|
همچون بساط مجلس فرمانده عجم
|
بر یاد بزم آصف جمشید مرتبت
|
|
بر کف نهاده لالهی دلخسته جام جم
|