صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم
|
|
از نسیم صبح بوی زلف جانان یافتم
|
چون بمهمانخانهی قدسم سماع انس بود
|
|
آسمان را سبزهای برگوشهی خوان یافتم
|
باغ جنت را که طوبی زو گیاهی بیش نیست
|
|
شاخ برگی بر کنار طاق ایوان یافتم
|
عقل کافی را که لوح کاف و نون محفوظ اوست
|
|
درمقام بیخودی طفل دبستان یافتم
|
خضر خضراپوش علوی چون دلیل آمد مرا
|
|
خویشتن را بر کنار آب حیوان یافتم
|
طائر جان کوتذرو بوستان کبریاست
|
|
در ریاض وحدتش مرغ خوش الحان یافتم
|
چون در این مقصورهی پیروزه گشتم معتکف
|
|
قطب را در کنج خلوت سبحه گردان یافتم
|
در بیابانی کزو وادی ایمن منزلیست
|
|
روح را هارون راه پور عمران یافتم
|
بسکه خواندم لاتذر بر خویش و گشتم نوحه گر
|
|
خویشتن را نوح و آب دیده طوفان یافتم
|
گر بگویم روشنت دانم که تکفیرم کنی
|
|
کاندرین ره کافری را عین ایمان یافتم
|
چشم خواجو را که در بحرین بودی جوهری
|
|
در فروش رستهی بازار عمان یافتم
|