یا مسرع الشمال اذا تحصل الوصول | بلغ تحیتی و سلامی کما اقول | |
از تشنگان بادیهی هجر یاد کن | روزی گرت بکعبهی قربت بود وصول | |
یا رب چنین که اختر وصلت غروب کرد | بینم شبی که کوکب فرقت کند افول | |
خواهم که سوی یار فرستم خبر ولیک | ترسم که همچو من متعلق شود رسول | |
از چشم ما برون نزند خیمه ساربان | از بهرآنکه برسرآبش بود نزول | |
عمری که بیتو میگذرانند ضایعست | بازا کزین حیات مضیع شدم ملول | |
دل مینهم ببند تو گر میبری اسیر | جان میکنم فدای تو گر میکنی قبول | |
گفتم کنم معانی عشق ترا بیان | فضلی که جز عقیله نباشد بود فضول |