وه چه شیرینست لعلش اندرو پنهان نمک
|
|
کس نمیبینم که دارد در جهان چندان نمک
|
اندکی با چشمهی نوشش بشیرینی شکر
|
|
گر چه دارد نسبتی لیکن ندارد آن نمک
|
می نماید خط مشک افشانش از عنبر مثال
|
|
میفشاند پستهی خندانش از مرجان نمک
|
شد بدور سنبل مشکین او عنبر فراخ
|
|
گشت در عهد لب شیرین او ارزان نمک
|
لعل شکر پاش گوهر پوش شورانگیز او
|
|
درج یاقوتست گوئی وندرو پنهان نمک
|
ای ز شکر خندهات صد شور در جان شکر
|
|
وی ز شور شکرت پیوسته در افغان نمک
|
بر دل بریان من تا کی نمک ریزد غمت
|
|
گر چه عیبی نیست ار ریزند بر بریان نمک
|
درد دل را دوش میجستم دوائی از لبت
|
|
گفت خواجو کی جراحت را بود درمان نمک
|
تا بود در چشمم آن لب خواب چون آید مرا
|
|
زانکه گوئی دارم اندر دیدهی گریان نمک
|