ای سرو خرامندهی بستان حقایق
|
|
آزاد شو از سبزهی این سبز حدائق
|
برگلبن ایجاد توئی غنچهی خندان
|
|
در گلشن ابداع توئی برگ شقائق
|
منزلگه انس تو سراپردهی قدسست
|
|
تا چند شوی ساکن این تیره مضائق
|
بیرون نرود راه تو بیترک مقاصد
|
|
حاصل نشود کام تو بی قطع علائق
|
رخش امل از عرصهی تقلید برون ران
|
|
تا خیمه زنی بر سر میدان حقائق
|
در کوکبهات خیل وحشم چیست مخائل
|
|
در راه تو خرگاه و خیم چیست عوائق
|
چون کعبهی خلقت بوجود تو شرف یافت
|
|
باید که شوی قبلهی حاجات خلائق
|
آنکس که گدای در میخانهی عشقست
|
|
برخسرو عقلست بصد مرتبه فائق
|
خواجو بسحر سرمکش از مرغ صراحی
|
|
زیرا که بشبگیر بود بلبله لائق
|