بسوز سینه رسند اهل دل بذوق سماع
|
|
که شمع سوخته دل را از آتشست شعاع
|
حدیث سوز درون از زبان نی بشنو
|
|
ولی چو شمع نباشد چه آگهی ز سماع
|
بچشم آهوی لیلی نظر کن مجنون
|
|
گهی که برسر خاکش چرا کنند سباع
|
برو طبیب و صداعم مده که مخمورم
|
|
مگر بباده رهائی دهی مرا ز صداع
|
بیا و جام عقارم بده که تا بودم
|
|
نه با عقار تعلق گرفتهام نه ضیاع
|
چگونه از خط حکم تو سر بگردانم
|
|
که من مطیعم و حکم تو پیش بنده مطاع
|
شدی و بیتو بهر شارعی که بگذشتم
|
|
ز دود سینه هوا برسرم ببست شراع
|
به روشنی نتوان بار بر شتر بستن
|
|
که همچو شام بود تیره بامداد وداع
|
برقعهئی دل ما شاد کن که در غم تو
|
|
بسی بخون جگر نسخ کردهایم رقاع
|
مرا از آنچه که گیرد حرامی از پس و پیش
|
|
چو ترک خویش گرفتم چه غم خورم ز متاع
|
بمهد خاک برد با تو دوستی خواجو
|
|
که شیر مهر تو خوردست در زمان رضاع
|