سخنی گفتم و صد قول خطا کردم گوش
|
|
قدحی خوردم و صد نیش جفا کردم نوش
|
من همان لحظه که بر طلعتش افکندم چشم
|
|
گفتم این فتنه ندارد دل مسکینان گوش
|
چون ننالم که چو از پرده برون آید گل
|
|
نتواند که شود بلبل بیچاره خموش
|
با چنین شرطه ازین ورطه برون نتوان شد
|
|
خاصه کشتی خلل آورده و دریا در جوش
|
آخر ای باده پرستان ره میخانه کجاست
|
|
تا کنم دلق مرقع گروه باده فروش
|
یا رب آن می ز کجا بود که دوش آوردند
|
|
که چنان مست ببردند مرا دوش بدوش
|
چون کشم بار فراق تو بدین طاقت وصبر
|
|
چون دهم شرح جفای تو بدین دانش و هوش
|
حلقهی زلف رسن تاب گرهگیر ترا
|
|
شد دل خسته سرگشتهی من حلقه بگوش
|
اگرت پیرهن صبر قبا شد خواجو
|
|
دامن یار بدست آر و ز اغیار بپوش
|