ای حلقه زده افعی مشکین تو بر دوش
|
|
وی خنده زده شکر شیرین تو بر نوش
|
از کوه نتابد چو تو خورشید کمربند
|
|
وز باغ نخیزد چو تو شمشاد قبا پوش
|
چون دوش شبی تیره ندیدم بدرازی
|
|
الا شب زلفت که زیادت بود از دوش
|
ماندست مرا حسرت دیدار تو در دل
|
|
کردست دلم حلقهی گیسوی تو در گوش
|
دارم ز تو دلبستگی و مهر و وفا چشم
|
|
لیکن چکنم گر تو نداری دل من گوش
|
خاموش که چون گل بشکر خنده در آید
|
|
با بلبل بیدل نتوان گفت که خاموش
|
زان داروی بیهوشی اگر صبح توانی
|
|
در ده قدحی تا ز حریفان ببرد هوش
|
تخفیف کن از دور من سوخته جامی
|
|
کاتش چو زیادت شود از سر برود جوش
|
خواجو اگرت دست دهد دولت وصلش
|
|
زنهار مگو با کس و بر میخور و میپوش
|