حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش
|
|
که جز او کیست که برخورد ز سیمین بدنش
|
می لعل ار چه لطیفست در آن جام عقیق
|
|
آن ندارد ز لطافت که در آن جامه تنش
|
گر در آئینه در آن صورت زیبا نگرد
|
|
بو که معلوم شود صورت احوال منش
|
بوی پیراهن یوسف ز صبا میشنوم
|
|
یا ز بستان ارم نفحهی بوی سمنش
|
باغبان گر به گلستان نگذارد ما را
|
|
حبذانکهت انفاس نسیم چمنش
|
نتواند که شود بلبل بیچاره خموش
|
|
چو نسیم سحری بر خورد از نسترنش
|
دهن تنگ ورا وصف نمیآرم کرد
|
|
زانکه دانم که نگنجد سخنی در دهنش
|
بسکه در چنگ فراق تو چو نی مینالم
|
|
هیچکس نیست که یکبار بگوید مزنش
|
خواجو از چشمهی نوش تو چو راند سخنی
|
|
میچکد هر نفسی آب حیات از سخنش
|