آنکه جز نام نیابند نشان از دهنش
|
|
بر زبان کی گذرد نام یکی همچو منش
|
راستی را که شنیدست بدینسان سروی
|
|
که دمد سنبل سیراب ز برگ سنمش
|
هرکه در چین سر زلف بتان آویزد
|
|
آستین پر شود از نافهی مشک ختنش
|
گر چه از مصر دهد آگهی انفاس نسیم
|
|
بوی یوسف نتوان یافت جز از پیرهنش
|
هر غریبی که مقیم در مه رویان شد
|
|
تا در مرگ کجا یاد بود از وطنش
|
کشتهی عشق چو از خاک لحد برخیزد
|
|
چو نکوتر نگری تر بود از خون کفنش
|
من نه آنم که بتیغ از تو بگردانم روی
|
|
شمع دلسوخته نبود غم گردن زدنش
|
دوش خواجو سخنی از لب لعلت میگفت
|
|
بچکید آب حیات از لب و ترشد سخنش
|