بیرون ز کمر هیچ ندیدم ز میانش
|
|
جز خنده نشانی نشنیدم ز دهانش
|
زان نادرهی دور زمان هر که خبر یافت
|
|
نبود خبر از حادثهی دور زمانش
|
بگذشت و نظر بر من بیچاره نیفکند
|
|
او باد گران و من مسکین نگرانش
|
بلبل نبود در چمنش برگ و نوائی
|
|
چون گلبن خندان ببرد باد خزانش
|
سر وار ز لب چشمه برآید چو درآید
|
|
بر چشم کنم جای سهی سرو روانش
|
عقل ار منصور شودش طلعت لیلی
|
|
مجنون شود از سلسلهی مشک فشانش
|
کی شرح دهد خامه حدیث دل ریشم
|
|
زینگونه که خون میرود از تیغ زبانش
|
گو از سرمیدان بلا خیمه برون زن
|
|
عاشق که تحمل نبود تیغ و سنانش
|
نقاش چو در نقش دلارای تو بیند
|
|
واله شود و خامه درافتد ز بنانش
|
هر خسته که جان پیش سنان توسپر ساخت
|
|
هم زخم سنان تو کند مرهم جانش
|
خواجو چو تصور کند آن جان جهان را
|
|
دیگر متصورنشود جان و جهانش
|