آه از آن یار که نبود خبر از یارانش
|
|
داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش
|
یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار
|
|
یار باید که بود آگهی از یارانش
|
زورمندی که گرفتار نشد در همه عمر
|
|
چه خبر باشد از احوال گرفتارانش
|
خفته در خوابگه اطلس دیبا با دوست
|
|
نبود آگهی از دیدهی بیدارانش
|
از طبیبی نتوان جست دوای دل ریش
|
|
که نباشد خبر از علت بیمارانش
|
می پرستی که بود بیخبر از جام الست
|
|
چه تفاوت کند از طعنهی همیارانش
|
تیر باران بلا را من مسکین سپرم
|
|
وانکه شد غرقه نباشد خبر از بارانش
|
ما دگر نام خریداری یوسف نبریم
|
|
که عزیزان جهانند خریدارانش
|
تا شد از نرگس میگون تو خواجو سرمست
|
|
خوابگه نیست برون از در خمارانش
|