هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش
|
|
هیچ شک نیست که پوشیده نماند رازش
|
شیرگیران جهان را بنظر صید کنند
|
|
آن دو آهوی پلنگ افکن روبه بازش
|
هر زمان بر من دلخسته کمین بگشایند
|
|
آن دو هندوی رسن باز کمند اندازش
|
از برم بگذرد و خاک رهم پندارد
|
|
پشه بازیچه شمارد بحقارت بازش
|
بنظر کم نشود آتش مستسقی وصل
|
|
تشنه اندیشهی دریا ننشاند آزش
|
مطرب پردهسرا گوهم از این پرده بساز
|
|
ورنه گر دم بزنم سوخته بینی سازش
|
بی توام دل بتماشای گلستان نرود
|
|
مرغ پر سوخته ممکن نبود پروازش
|
بلبل دلشده تاگل نزند خیمه بباغ
|
|
برنیاید چو برآید دم صبح آوازش
|
دل خواجو که اسیرست نگاهش میدار
|
|
زانکه مرغی که شد از دام که آرد بازش
|