رقیب اگر بجفا باز داردم ز درش
|
|
مگس گزیر نباشد زمانی از شکرش
|
به زر توان چو کمر خویش را برو بستن
|
|
که جز بزر نتوان کرد دست در کمرش
|
گرم بهر سر موئی هزار جان بودی
|
|
فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش
|
در آنزمان که شود شخص ناتوانم خاک
|
|
کند عظام رمیمم هوای خاک درش
|
دلی که گشت گرفتار چشم وعارض او
|
|
چرا برفت به یکباره دل ز خواب و خورش
|
گذشت و بر من بیچارهاش نظر نفتاد
|
|
چه اوفتاد کزینسان فتادم از نظرش
|
کنون که شد گل سوری عروس حجلهی باغ
|
|
چه غم ز ناله شبگیر بلبل سحرش
|
بملک مصر نشاید خرید یوسف را
|
|
ولی بجان عزیز ار دهند رو بخرش
|
میان اهل طریقت نماز جایز نیست
|
|
مگر کنند تیمم بخاک رهگذرش
|
برآستانهی ماهی گرفتهام منزل
|
|
که هست هر نفسی رو بمنزل دگرش
|
بسیم و زر بودش میل دل ولی خواجو
|
|
سرشک و گونهی زردست وجه سیم و زرش
|