زهی مستی من ز بادام مستش | شکست دل از سنبل پرشکستش | |
فرو بسته کارم ز مشکین کمندش | پراکنده حالم ز مرغول شستش | |
تنم موئی از سنبل لاله پوشش | دلم رمزی از پستهی نیست هستش | |
خمیده قد چنبر از چین جعدش | شکسته دلم بستهی زلف پستش | |
شب تیره دیدم چو رخشنده ماهش | ز می مست و من فتنهی چشم مستش | |
چو شمعی فروزنده شمعی بپیشش | چو گلدستهئی دستهای گل بدستش | |
قمر بندهی مهر تابنده بدرش | حبش هندوی زنگی بت پرستش | |
چو بنشست گفتم که بنشیند آتش | کنون فتنه برخاستست از نشستش | |
چو ریحان او دسته میبست خواجو | دل خسته در زلف سرگشته بستش |