یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش
|
|
ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش
|
ما چنین بیمار و او از درد ما فارغ ولی
|
|
گر طبیبی را غم از بیمار نبود گو مباش
|
در جهان تاتار زلفش عنبر افشانی کند
|
|
گر نسیم نافهی تاتار نبود گو مباش
|
گر جهان بی یار باشد من جهانم از جهان
|
|
چون سر از دستم شد ار دستار نبود گو مباش
|
شادی از دینار باشد نیک بختانرا ولیک
|
|
کاش بودی شادی ار دینار نبود گو مباش
|
گر بدانائی دلم اقرار نارد گومیار
|
|
ور درین کارش غم از انکار نبود گو مباش
|
منکه از جام می لعل تو مست افتادهام
|
|
گر مقامم بر در خمار نبود گو مباش
|
هر که را بازاریی بیزار کرد از عقل و دین
|
|
از سر بازار اگر بیزار نبود گو مباش
|
گر ز می نبود شکیبم یک نفس عیبم مکن
|
|
می پرستی گر ز می هشیار نبود گو مباش
|
چون مرا در دیر جام باده دایم دایرست
|
|
در دیارم گر ز من دیار نبود گو مباش
|
گر غمت گرد از من خاکی برآرد گو برآر
|
|
چون تو هستی گر ز من آثار نبود گو مباش
|
زین صفت کانفاس خواجو مشک بیزی میکند
|
|
عود اگر در طبلهی عطار نبود گو مباش
|