چون کوتهست دستم از آن گیسوی دراز
|
|
زین پس من و خیالش و شبهای دیر باز
|
امروز در جهان به نیازست ناز ما
|
|
و او از نیاز فارغ و از ناز بی نیاز
|
عشاق را اگر بحرم ره نمیدهند
|
|
از ره چرا برند به آوازهی حجاز
|
محمود اگر چنانکه مسخر کند دو کون
|
|
نبود ز هر دو کون مرادش بجز ایاز
|
رو عشق را بچشم خرد بین که ظاهرست
|
|
در معنیش حقیقت و در صورتش مجاز
|
ای رود چنگ زن که چو عودم بسوختی
|
|
چون سوختی دلم نفسی با دلم بساز
|
در دام زلف سرزدهات مرغ جان من
|
|
همچون کبوتریست که افتد بچنگ باز
|
سرو سهی که هست شب و روز در قیام
|
|
چون قامتت بدید بر او فرض شد نماز
|
خواجو نظر ببعد مسافت مکن که نیست
|
|
راه امید بسر قدم رهروان دراز
|