ای دل ار صحبت جانان طلبی جان درباز
|
|
جان چه باشد دو جهان در ره جانان درباز
|
مرد این راه نی ورنه چو مردان رهش
|
|
پای ننهاده از اول سر و سامان درباز
|
در ره جان جهان جان و جهان باختهاند
|
|
تو اگر اهل دلی دل چه بود جان درباز
|
تا ترا دیو و پری جمله مسخر گردد
|
|
گر کم از مور نی ملک سلیمان درباز
|
دعوی زهد کنی دردی خمار بنوش
|
|
دین و دنیا طلبی عالم ایمان درباز
|
درد را چاشنیی هست که درمان را نیست
|
|
گر تو آن میطلبی مایهی درمان درباز
|
تا سلاطین جهان جمله گدای تو شوند
|
|
چون گدایان درش ملکت سلطان درباز
|
با لب و خال وی ار عمر خضر میخواهی
|
|
ترک ظلمت کن و سرچشمهی حیوان درباز
|
تا بچوگان سعادت ببری گوی مراد
|
|
گوی دل در خم آن زلف چو چوگان درباز
|
سر میدان محبت بودت ملک وجود
|
|
اگرت دست دهد بر سر میدان درباز
|
خواجو ار لقمهئی از سفرهی لقمان طلبی
|
|
ملک یونان ز پی حکمت یونان درباز
|