کار من شکسته بسامان رسید باز
|
|
درد من ضعیف بدرمان رسید باز
|
شاخ امید من گل صد برگ بار داد
|
|
مرغ مراد من بگلستان رسید باز
|
از بارگاه مکرمت عام خسروی
|
|
تشریف خاص بین که بدربان رسید باز
|
آدم که آب کوثرش از دیده رفته بود
|
|
چون گل به صحن گلشن رضوان رسید باز
|
دیوان کنون حکومت دیوان کجا کنند
|
|
کانگشتری بدست سلیمان رسید باز
|
یکساله ره ز طرف چمن دور بود گل
|
|
لیکن بکام دوست ببستان رسید باز
|
یعقوب کو به کلبه احزان مقیم بود
|
|
نا گه بوصل یوسف کنعان رسید باز
|
بی تاج مانده بود سرتخت سلطنت
|
|
و اکنون چه غم که سنجق سلطان رسید باز
|
ای دل مباش طیره که جانم ز تیرگی
|
|
همچون خضر بچشمهی حیوان رسید باز
|
چندین چه نالی از شب دیجور حادثات
|
|
روشن برآ که صبح درفشان رسید باز
|
خواجو مسوز رشتهی جان را ز تاب دل
|
|
کان شمع شب فروز به ایوان رسید باز
|