ترک عالم گیر و عالم را مسخر کرده گیر
|
|
و ابلق ایام را در زیر زین آورده گیر
|
چون ازین منزل همی باید گذشتن عاقبت
|
|
همچو مه برطارم پیروزه منزل کرده گیر
|
گر حیات جاودانی بایدت همچون خضر
|
|
روی ازین ظلمت بتاب و آب حیوان خورده گیر
|
همچو فرهاد از غم شیرین بتلخی جان بده
|
|
وز لب جان پرور شیرین روان پرورده گیر
|
خون دل خور چون صراحی و بب آتشی
|
|
آبروی آفتاب آتش افشان برده گیر
|
رخ ز مهمانخانهی گیتی بگردان چون مسیح
|
|
و آسمان را گرد خواص و قرص مه را گرده گیر
|
تا کی آزاری به بیزاری و زاری خلق را
|
|
مرهم آزار باش و خلق را آزرده گیر
|
بر بزرگان خرده گیری وز بزرگی دم زنی
|
|
گر بزرگی بگذر این راه و بترک خرده گیر
|
همچو خواجو تا شود شمع فلک پروانهات
|
|
شمع دل را زنده دار و خویشتن را مرده گیر
|