شمسهی چین را طلوع ازطرف بغتاقش نگر
|
|
چینیانرا بندهی چین بغلتاقش نگر
|
آنکه طاق افتاده است امروز در فرخار و چین
|
|
بی خطا پیوسته چین در ابروی طاقش نگر
|
چون هوای ملک دل بیند کز اینسان گرم شد
|
|
خیمه بر چشمم زند ییلاق و قشلاقش نگر
|
ظلم در ، یا ساق او عدلست و دشنام آفرین
|
|
رسم و آئینش ببین و عدل و یا ساقش نگر
|
آن مه بد عهد چندان شور بین در عهد او
|
|
وان بت قبچاق چندین فتنه در چاقش نگر
|
کرد خون کشتهی هجران بیک ره پایمال
|
|
ور نمیداری مسلم نعل بشماقش نگر
|
راستی را گر چه هرنوبت مخالف میشود
|
|
از سپاهان تا حجاز آشوب عشاقش نگر
|
این همه جور و جفا و مکر و دستانش ببین
|
|
و آنهمه پیمان و شرط و عهد و میثاقش نگر
|
نیمه مست از خیمه بیرون آید و گوید که هی
|
|
جان بده خواجو دلم گوید که شلتاقش نگر
|