ما را ز پرده‌ی تو دل از پرده شد بدر

ما را ز پرده‌ی تو دل از پرده شد بدر بردار پرده‌ای ز پس پرده پرده در
گر ماه خوانمت نبود ماه سرو قد ور سرو گویمت نبود سرو سیمبر
کس ماه را ندید که پوشد زره ز مشک کس سرو را نگفت که بندد چو نی کمر
لعل تو شکریست ازو رفته آب قند خط تو طوطییست پرافکنده برشکر
جانم ز تاب مهر تو شمعیست در گداز چشمم ز شوق لعل تو درجیست پرگهر
عنقای قاف عشقم و عشق تو گوئیا مرغیست هر دو کون در آورده زیر پر
چون صبر نیست کز تو نظر برتوان گرفت یکباره بر مگیر ز بیچارگان نظر
ور زانکه از درم نتوانی درآمدن باری ز دل چگونه توانی شدن بدر
هر گه که در برابر خواجو گذر کنی صد بار باز در دل تنگش کنی گذر