گلخنیان تو را نیست به بزم احتیاج | کار ندارد به آب مرغ سمندر مزاج | |
رتبه به اسباب نیست ورنه چو بر آشیان | هد هد نادان نشست صاحب تختست و تاج | |
از همه ترکان ستاند هندوی چشم تو دل | از همه شاهان گرفت شحنهی حسن تو باج | |
گرچه تو را از ازل حسن خدا داد بود | عشق که بود این که داد حسن تو را این رواج | |
هر طرف از دلبران ملک ستانندهایست | از طرفی کن خروج از همه بستان خراج | |
آن چه بر ایوب رفت نیست خوش اما خوشست | مرد که دارد شکیب درد که دارد علاج | |
خشم و تغافل به دست ورنه ازو محتشم | جور دمادم خوش است نیست به لطف احتیاج |