نالهئی کان ز دل چنگ برون میآید
|
|
گر بدانی ز دل سنگ برون میآید
|
صورت عشق چه نقشیست که از پردهی غیب
|
|
هر زمانی بد گرینگ برون میآید
|
از نم دیده و خون جگر فرهادست
|
|
هر گل و لاله که از سنگ برون میآید
|
می چون زنگ بده کاینهی خاطر ما
|
|
باده میبیند و از زنگ برون میآید
|
دلم از پرده برون میرود از غایت شوق
|
|
هر نفس کان صنم شنگ برون میآید
|
هر که در میکده از پیر مغان خرقه گرفت
|
|
شاید ار چون قدح از رنگ برون میآید
|
میشود ساکن خاک در میخانهی عشق
|
|
هر که از خانه فرهنگ برون میآید
|
جان می گشت مگر دیدهی خواجو که ازو
|
|
دمبدم باده چون زنگ برون میآید
|