وفات به بود آنرا که در وفای تو نبود
|
|
که مبتلا بود آنکس که مبتلای تو نبود
|
چو خاک میشوم آن به که خاکپای تو باشم
|
|
که خاک بر سر آنکس که خاک پای تو نبود
|
اسیر بند شود هر که بندهی تو نگردد
|
|
جفای خویش کشد هر که آشنای تو نبود
|
ز دیده دست بشویم اگر نه روی تو بیند
|
|
ز سر طمع ببرم گر درو هوای تو نبود
|
بر آتش افکنم آندل که در غم تو نسوزد
|
|
بباد بر دهم آن جان که از برای تو نبود
|
بجز ثنای تو نبود همیشه ورد زبانم
|
|
که حرز بازوی جانم بجز دعای تو نبود
|
بود بجای منت صد هزار دوست ولیکن
|
|
بدوستی که مرا هیچکس بجای تو نبود
|
دلم وفای تو ورزد چرا که هیچ نیرزد
|
|
دلی که بستهی گیسوی دلگشای تو نبود
|
گدای کوی تو بودن ز ملک روی زمین به
|
|
که سلطنت نکند هر که او گدای تو نبود
|
چو سر ز خاک برآرند هرکس بامیدی
|
|
امید اهل مودت بجز لقای تو نبود
|
ترا به چشم تو بینم چرا که دیدهی خواجو
|
|
سزای دیدن روی طرب فزای تو نبود
|