آندم که نه شمع و نه لگن بود
|
|
شمع دل من زبانه زن بود
|
واندم که نه جان و نه بدن بود
|
|
دل فتنه یار سیمتن بود
|
در آینه روی یار جستم
|
|
خود آینه روی یار من بود
|
دل در پی او فتاد و او را
|
|
خود در دل تنگ من وطن بود
|
موج افکن قلزم حقیقی
|
|
هم گوهر و هم گهر شکن بود
|
دی بر در دیر درد نوشان
|
|
آشوب خروش مرد و زن بود
|
دیدم بت خویش را که سرمست
|
|
در دیر حریف برهمن بود
|
هر بت که مغانش سجده کردند
|
|
چون نیک بدیدم آن شمن بود
|
پروانهی روی خویشتن شد
|
|
آن فتنه که شمع انجمن بود
|
چون پرده ز روی خویش برداشت
|
|
خود پردهی روی خویشتن بود
|
خواجو بزبان او سخن گفت
|
|
هیهات چه جای این سخن بود
|