دوشم وطن بجز در دیر مغان نبود
|
|
قوت روان من ز شراب مغانه بود
|
بود از خروش مرغ صراحی سماع من
|
|
وز سوز سینه هر نفسم جز فغان نبود
|
دل را که بود بی خبر از جام سرمدی
|
|
جز لعل جانفزای بتان کام جان نبود
|
طاوس جلوه ساز گلستان عشق را
|
|
بیرون ز صحن روضهی قدس آشیان نبود
|
کس در جهان نبود مگر یار من ولیک
|
|
گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود
|
بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان
|
|
دیدم گلی شکفته که در گلستان نبود
|
همچون کمر بگرد میانش درآمدم
|
|
او را میان ندیدم و او درمیان نبود
|
جز خون دل که آب رخم را بباد داد
|
|
در جویبار چشم من آب روان نبود
|
گفتم کرانه بگیرم از آشوب عشق او
|
|
وین بحر را چو نیک بدیدم کران بود
|
کون ومکان بگشتم و در ملک هر دو کون
|
|
او را مکان ندیدم و بی او مکان نبود
|
خواجو گهی بنور یقین راه باز یافت
|
|
کز خویشتن برون شد و اینم گمان نبود
|