گمان مبر که در آفاق اهل حسن کمند
|
|
ولیک پیش وجود تو جمله کالعدمند
|
صبوحیان سحرخیز کنج خلوت عشق
|
|
چه غم خورند چو شادی خوران جام جمند
|
چو گنج عشق تو دارند در خرابهی دل
|
|
نه مفلسند ولی منعمان بی درمند
|
چو قامت تو ببینند کوس عشق زنند
|
|
پریرخان که بعالم بدلبری علمند
|
بقصد مرغ دل خستگان میفکن دام
|
|
که طائران هوایت کبوتر حرمند
|
بتیغ هجر زدن عاشقان مسکین را
|
|
روا مدار که مجروح ضربت ستمند
|
چو آهوان پلنگ افکن ترا بینند
|
|
اگر بصید روی از تو وحشیان نرمند
|
دمی ندیم اسیران قید محنت باش
|
|
ببین که سوختگان غم تو در چه دمند
|
خلاف حکم تو خواجو کجا تواند کرد
|
|
که بیدلان همه محکوم و دلبران حکمند
|