هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند
|
|
یا جفا بر من دلخستهی شیدا نکند
|
هر که سودای سر زلف تو دارد در سر
|
|
این خیالست که سر در سر سودا نکند
|
چشم شوخت چه عجب گر دل مردم بربود
|
|
ترک سرمست محالست که یغما نکند
|
وامق آن نیست که گر تیغ نهندش بر سر
|
|
سر بگرداند و جان در سر عذرا نکند
|
ماه کنعائی ما گو ز پس پرده درآی
|
|
تا دگر مدعی انکار زلیخا نکند
|
عاقبت دود دلش فاش کند از روزن
|
|
هر که از آتش دل سوزد و پیدا نکند
|
مرد صاحبنظر آنست که تا جان بودش
|
|
نتواند که نظر در رخ زیبا نکند
|
آن سهی سرو روان از سر پا ننشیند
|
|
تا من دلشده را بی سر و بی پا نکند
|
مکن اندیشهی فردا و قدح نوش امروز
|
|
کانکه عاقل بود اندیشهی فردا نکند
|
در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند
|
|
کیست کورا هوس عیش و تماشا نکند
|
دل کجا برکند از آن لب میگون خواجو
|
|
زانکه مخمور بترک می حمرا نکند
|