این دلبران که پرده برخ در کشیدهاند
|
|
هر یک بغمزه پردهی خلقی دریدهاند
|
از شیر و سلسبیل مگر در جوار قدس
|
|
اندر کنار رحمت حق پروریدهاند
|
یا طوطیان روضهی خلدند گوئیا
|
|
کز آشیان عالم علوی پریدهاند
|
از کلک نقشبند ازل بر بیاض مهر
|
|
آن نقطههای خال چه زیبا چکیدهاند
|
گوئی مگر بتان تتارند کز ختا
|
|
از بهر دل ربودن مردم رسیدهاند
|
برطرف صبح سلسله از شام بستهاند
|
|
برگرد ماه خط معنبر ، کشیدهاند
|
کروبیان عالم بالا و ان یکاد
|
|
بر استوای قامت ایشان دمیدهاند
|
صاحبدلان ز شوق مرقع فکندهاند
|
|
بر آستان دیر مغان آرمیدهاند
|
از بهر نرد درد غم عشق دلبران
|
|
برسطح دل بساط الم گستریدهاند
|
خواجو برو بچشم تامل نگاه کن
|
|
بر اهل دل که گوشهی عزلت گزیدهاند
|