اگر ز پیش برانی مرا که برخواند
|
|
وگر مراد نبخشی که از تو بستاند
|
بدست تست دلم حال او تو میدانی
|
|
که سوز آتش پروانه شمع میداند
|
چه اوفتاد که آن سرو سیمتن برخاست
|
|
خبر برید بدهقان که سرو ننشاند
|
برفت آنکه بلای دلست و راحت جان
|
|
مگر خدای تعالی بلا بگرداند
|
چراغ مجلس روحانیون فرو میرد
|
|
گر او بجلوه گری آستین بر افشاند
|
تحیتی که فرستاده شد بدان حضرت
|
|
گر ابن مقله ببیند در آن فرو ماند
|
به خون دیده از آن رو نوشتهام روشن
|
|
که هر کسش که ببیند چو آب برخواند
|
دبیر سردلم فاش کرد و معذورست
|
|
چگونه آتش سوزان به نی بپوشاند
|
سرشک دیدهی خواجو چنین که میبینم
|
|
اگر بکوه رسد سنگ را بغلتاند
|