عجب دارم گر او حالم نداند | که مشک و بی زری پنهان نماند | |
یقینم کان صنم بر ناتوانان | اگر رحمت نماید میتواند | |
دلم ندهد که ندهم دل بدستش | گرم او دل دهد ور جان ستاند | |
بفرهاد ار رسد پیغام شیرین | ز شادی جان شیرین برفشاند | |
اگر دهقان چنان سروی بیابد | بجای چشمه بر چشمش نشاند | |
سرشکم میدود بر چهرهی زرد | تو پنداری که خونش میدواند | |
نمیبینم کسی جز دیدهی تر | که آبی بر لب خشکم چکاند | |
بجامی باده دستم گیر ساقی | که یکساعت ز خویشم وا رهاند | |
صبا گر بگذری روزی بکویش | بگو خواجو سلامت میرساند |