نی ز دود دل پرآتش ما می‌نالد

نی ز دود دل پرآتش ما می‌نالد تو مپندار که از باد هوا می‌نالد
عندلیبیست که در باغ نوا می‌سازد خوش سرائیست که در پرده‌سرا می‌نالد
بیزبانست و ندانم که کرا می‌خواند در فغانست و ندانم که چرا می‌نالد
من دلخسته اگر زانکه ز دل می‌نالم باری آن خسته‌ی بیدل ز کجا می‌نالد
می‌فتد هر نفسی آتشم اندر دل ریش بسکه آن غمزده‌ی بی سر و پا می‌نالد
می زنندش نتواند که ننالد نفسی زخم دارد نه به تزویر و ریا می‌نالد
بسکه راه دل ارباب حقیقت زده است ظاهر آنست که در راه خدا می‌نالد
نه دل خسته که یک دم ز هوا خالی نیست هر کرا می‌نگرم هم ز هوا می نالد
هیچکس همدم ما نیست بجز نی و او نیز چون بدیدیم هم از صحبت ما می‌نالد
ناله و زاری خواجو اگر از بی برگیست او چه دیدست که هردم ز نوا می‌نالد