مرا ای بخت یاری کن چو یار از دست بیرون شد
|
|
بده صبری درین کارم که کار از دست بیرون شد
|
نگارین دست من بگرفت و از دست نگارینش
|
|
دلم خون گشت و زین دستم نگار از دست بیرون شد
|
شکنج افعی زلفش که با من مهره میبازد
|
|
بریزم مهره مهر ار چه ما را ز دست بیرون شد
|
من آنگه بختیار آیم که یارم بختیار آید
|
|
ولی از بخت یاری کو چو یار از دست بیرون شد
|
صبا گو باد می پیما و سوسن گو زبان میکش
|
|
که بلبل را ز عشق گل قرار از دست بیرون شد
|
مگر مرغ سحر خوانرا هم آوازی بدست آید
|
|
که چون بادش بصد دستان بهار از دست بیرون شد
|
می اکنون در قدح ریزم که خواجو می پرست آمد
|
|
گل این ساعت بدست آرم که خار از دست بیرون شد
|