چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد
|
|
خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد
|
خیال بادهی صافی ز سر برون کردن
|
|
کجا ز دست من می پرست برخیزد
|
چنین که شمع سر افشاند و از قدم ننشست
|
|
گمان مبر که کسی را ز دست برخیزد
|
گهی که شست گشاید هزار نعره زند
|
|
نگار صف شکنم را ز شست برخیزد
|
معینست که آنماه پیکر از سر مهر
|
|
کنون که عهد مودت شکست برخیزد
|
شبی دراز بسا نالهی دل مجروح
|
|
کزان دو زلف دلاویز پست برخیزد
|
کسی که خاک شود در لحد پس از صد سال
|
|
ببوی آن سر زلف چو شست برخیزد
|
ز رشک آنک تو با هرکه هست بنشینی
|
|
روان من ز سر هر چه هست برخیزد
|
چو چشم مست تو خواجو به حشر یاد کند
|
|
ز خوابگاه عدم نیمه مست برخیزد
|