سوز غم تو آتشم از جان بر آورد
|
|
مهر تو دودم از دل بریان بر آورد
|
چشم پرآب ما چو ز بحرین دم زند
|
|
شور از نهاد قلزم و عمان بر آورد
|
گردون لاجورد بدور عقیق تو
|
|
بس خون لعل کز جگر کان بر آورد
|
مرغ دلم زعشق گلستان عارضت
|
|
هر دم هوا بگیرد و افغان بر آورد
|
ما را بباد داد و گر آن کفر زلف تست
|
|
این مان بتر بود که ز ایمان بر آورد
|
هر لحظه چشم ترک تو چون کافران مست
|
|
خنجر بقصد خون مسلمان بر آورد
|
با کوه اگر صفت کنم از شوق کازرون
|
|
آه از دل شکستهی نالان بر آورد
|
گر اشتیاق کعبه برینسان بود بسی
|
|
ما را بگرد کوه و بیابان بر آورد
|
خواجو چنین که چشمهی خونبار چشم تست
|
|
هر دم معینست که طوفان برآورد
|