هر کو چو شمع ز آتش دل تاج سر نکرد
|
|
سر در میان مجلس عشاق برنکرد
|
برخط عشق ماه رخان چون قلم کسی
|
|
ننهاد سر که همچو قلم ترک سرنکرد
|
آنکس شکست قلب که بیمش ز جان نبود
|
|
وان یافت زندگی که ز کشتن حذر نکرد
|
سر برنکرد پیش سرافکندگان عشق
|
|
چون شمع هر که سرکشی از سر بدر نکرد
|
خون شد ز اشک ما دل سنگین کوهسار
|
|
وان سست مهر بردل سختش اثر نکرد
|
گشتیم خاک پایش و آنسرو سرفراز
|
|
دامن کشان روان شد و در ما نظر نکرد
|
ملک وجود را برسلطان عشق او
|
|
بردیم و التفات بدان مختصر نکرد
|
شد کاروان و خون دل بیقرار ما
|
|
رفت از قفای محمل و ما را خبرنکرد
|
ننوشت ماجرای دل و دیدهام دبیر
|
|
تا نامه را بخون دل و دیده تر نکرد
|
زان ساعتم که بر ره مستی گذر فتاد
|
|
در خاطرم دگر غم هستی گذر نکرد
|
خواجو چگونه جامهی جان چاک زد چو صبح
|
|
گر گوش بر ترنم مرغ سحر نکرد
|