چو شام شد بشبستان باید کرد
|
|
ز ماه نو طلب آفتاب باید کرد
|
لباس ازرق صوفی که عین زراقیست
|
|
بخون چشم صراحی خضاب باید کرد
|
لب پیاله و رخسار مردم دیده
|
|
ز عکس باده چو یاقوت ناب باید کرد
|
مفرح جگر خسته و دوای خمار
|
|
ز لعل ساقی و جام شراب باید کرد
|
مدام بهر جگر خوارگان دردیکش
|
|
دل پر آتش خونین کباب باید کرد
|
مهی که منزل او در میان جان منست
|
|
کناره از در او از چه باب باید کرد
|
چو آفتاب کشد روی در حجاب عدم
|
|
نظارهی قمری شب نقاب باید کرد
|
برآتش دل ما ریز آب آتش فام
|
|
که دفع آتش سوزان بب باید کرد
|
اگر بکوی خرابات میکنی مسکن
|
|
نخست خانه هستی خراب باید کرد
|
وگر بچنگ نمیآیدت خوش آوازی
|
|
بکنج میکده ساز رباب باید کرد
|
بروی دوست بروز آور امشب ای خواجو
|
|
که در بهشت برین ترک خواب باید کرد
|