توئی که لعل تو دست از عقیق کانی برد
|
|
فراقت از دل من لذت جوانی برد
|
ز چین زلف تو باد صبا بهر طرفی
|
|
نسیم مشک تتاری بارمغانی برد
|
چه نیکبخت سیاهست خال هندویت
|
|
که نیک پی بلب آب زندگانی برد
|
بساکه جان بلب آمد بانتظار لبت
|
|
ولیکن از لب من جان بلب توانی برد
|
بسا که مردمک چشم من ز خون جگر
|
|
بتحفه پیش خیال تو لعل کانی برد
|
خرد نشان دهان تو در نمییابد
|
|
چرا که نام و نشانش ز بی نشانی برد
|
چو گشت حلقهی زلفت خمیده چون چوگان
|
|
ز دلبران جهان گوی دلستانی برد
|
به غمزه نرگس مستت بریخت خون دلم
|
|
ولیکن از بر من جان به ناتوانی برد
|
کمال شوق ز خواجو نگر که دیدهی او
|
|
سبق ز ابر بهاری بدرفشانی برد
|