خدنگ غمزهی جادو چو در کمان آرد
|
|
هزار عاشق دلخسته را بجان آرد
|
در آن دقیقهی باریک عقل خیره شود
|
|
دلم حدیث میانش چو در میان آرد
|
حلاوت سخنش کام جان کند شیرین
|
|
عبارتی ز لبش هر که در بیان آرد
|
از آن دو نرگس مخمور ناتوان عجبست
|
|
که تیر غمزه بدینگونه در کمان آرد
|
اگر چو خامه سرش تا به سینه بشکافند
|
|
نه عاشقست که یک حرف بر زبان آرد
|
کدام قاصد فرخنده میرود که مرا
|
|
حدیثی از لب آن ماه مهربان آرد
|
ز راه بنده نوازی مگر نسیم صبا
|
|
ز دوستان خبری سوی دوستان آرد
|
چرا حرام کند خواب بر دو دیدهی من
|
|
اگر نسیم سحر خواب پاسبان آرد
|
کسی که وصف لب و عارض کند خواجو
|
|
شکر بمصر برد گل بگلستان آرد
|