مه چنین دلستان نمیافتد
|
|
سرو از اینسان روان نمیافتد
|
زان دهان نکتهئی نمیشنوم
|
|
که یقین درگمان نمیافتد
|
هیچ از او در میان نمیآید
|
|
که کمر در میان نمیافتد
|
عجب از پادشه که سایهی او
|
|
بر سر پاسبان نمیافتد
|
نام دل در نشان نمیآید
|
|
تیر از او برنشان نمیافتد
|
عشق سریست کافرینش را
|
|
چشم فکرت برآن نمیافتد
|
کشتی ما چنان شکست کز او
|
|
تختهئی بر کران نمیافتد
|
نرود یک نفس که از دل من
|
|
دود در آسمان نمیافتد
|
چشم من تا نمیفتد پر اشک
|
|
دیده پر ناردان نمیافتد
|
مرغ دل تا هوا گرفت و رمید
|
|
باز با آشیان نمیافتد
|
خامه چون شرح میدهد غم دل
|
|
کاتشش در زبان نمیافتد
|
گشت خواجو مریض و چشم طبیب
|
|
هیچ برناتوان نمیافتد
|