بحز از کمر ندیدم سر موئی از میانت
|
|
بجز از سخن نشانی نشنیدم از دهانت
|
تو چه معنی که هرگز نرسیدهام بکنهت
|
|
تو چه آیتی که هرگز نشنیدهام بیانت
|
تو کدام شاهبازی که ندانمت نشیمن
|
|
چه کنم که مرغ فکرت نرسد بشیانت
|
اگرم هزار جان هست فدای خاک پایت
|
|
که اگر دلت نجویم ندهد دلم بجانت
|
چه بود گرم بپرسش قدمی نهی ولیکن
|
|
تو که ناتوان نبودی چه خبر ز ناتوانت
|
چو کسی نمیتواند که ببوسد آستینت
|
|
برویم و رخت هستی ببریم از آستانت
|
چه گلی که بلبلی را نبود مجال با تو
|
|
که دمی برآرد از دل ز نهیب باغبانت
|
چه شود که بینوائی که زند دم از هوایت
|
|
دل خسته زنده دارد بنسیم بوستانت
|
بچه رو کناره گیری ز میان ما که خواجو
|
|
چو کمر شدست راضی بکناری از میانت
|