چو آن فتنه از خواب سر بر گرفت | صراحی طلب کرد و ساغر گرفت | |
سمن قرطهی فستقی چاک زد | چو او پرنیان در صنوبر گرفت | |
بنفشه ببرگ سمن برشکست | جهان نافهی مشک اذفر گرفت | |
برآتش فکند از خم طرهی عود | نسیم صبا بوی عنبر گرفت | |
ببوسید لعلش لب جام را | می راوقی طعم شکر گرفت | |
چوشد سرگران از شراب گران | دگر نرگسش مستی از سرگرفت | |
چو مرغ صراحی نوا ساز کرد | مه چنگ زن چنگ در بر گرفت | |
بسی اشک من طعنه بر سیم زد | بسی رنگ من خرده بر زر گرفت | |
چو خواجو چراغ دلش مرده بود | بزد آه و شمع فلک درگرفت |