ابر نیسان باغ را در للی لالا گرفت
|
|
باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت
|
چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد
|
|
بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت
|
زاهد خلوت نشین چون غنچه خرگه زد بباغ
|
|
از صوامع رخت بربست و ره صحرا گرفت
|
ابر را بنگر که لاف در فشانی میزند
|
|
بسکه از چشمم بدامن للی لالا گرفت
|
در دلم خون جگر جایش بغایت تنگ بود
|
|
از ره چشمم برون جست و ره دریا گرفت
|
ایکه پیش قامتت آید صنوبر در نماز
|
|
راستی را کار بالایت قوی بالا گرفت
|
چون سواد زلف شبرنگ تو آوردم بیاد
|
|
از سرم تا پای چون شمع آتش سودا گرفت
|
منکه از کافر شدن ترسی ندارم لاجرم
|
|
ممنم کافر شمرد و کافرم ترسا گرفت
|
چشم خواجو بین که گوید هردم از دریا دلی
|
|
کای بسا گوهر که باید ابر را از ما گرفت
|